قصه های دکترک بهاری



سلام 

یادتون میاد منو ؟

دارممیخورم تو در و دیوار

پنج روزه ندیدمش صداشو نشنیدم 

من روزه اون روزه 

همه جریانات مخالف ما 

خودش مردد و پر از شک 

و فقط یه ستاره ی روشن کوچولو .

نه می دونم چی میشه نه می دونم چیکار کنم .

درست میشه و قاطع میاد و مطمئنم می کنه 

خانواده ها رو دلگرم می کنه ؟

یا  

خدا منو ببخشه و امسالو مثل پارسال نکنه .

همه چی روبه راه میشه زودی .



غروب، جمعه، پاییز، اولین سرما.

بعضی وقتها بعضی کلمه ها در کنار هم چقدر ترسناکند،

و چقدر سخت است وقتی نباید کسی بفهمد ترسیده ای.

کسی و کسی ها را ول کن رفیق.

مهم نیستند.

می شنوی؟

من ترسیده ام.

من ترسیده ام.

من ترسیده ام.




یه دیالوگ بود شهرزاد نشسته بود تو کافه و سیاه تنش بود 

به فرهاد میگفت بارون میاد جر جر رو پشت بوم هاجر 

هاجر عروسی داره تاج خروسی داره 

چراغ زهره سرده  تو تاریکیا می گرده 

خورشید آسمون کو؟ چراغ کهکشون کو ؟ 

من این روزا اون حالو دارم 

دیروز نشستم و با هر ضرب و زوری گفتم نه 

دلم بودا گفتم نه  

همش اون دیالوگ شهرزاد تو گوشم تکرار میشه که 

گاهی آدم باید یه ویرونه بسازه از وجودش 

تا یه نوری بدرخشه از دل اون ویرونه ها .

منتظر کدوم خوشبختی باد آورده ایم ؟ 

میون این همه تلخی 

من باید بدووم و تنهایی رو پر کنم 

این که بفهمه و منو برای تمام عمرش بخواد دست خداست 

اینکه الان من محیطمو خراب کنم چی ؟ خراب شده دیگه یه بخشیشم کنترل باید بشه .


من بهترینارو میسازم ♥️


بچه ها صبر جواب میده ؟ 

تو این آخرین روز ماه رمضون می خوام بنویسم که نمی دونم دارم قدمامو درست میزارم یا غلط و نمی دونم باید چیکار کنم که شیش دنگ قلبش واسم بزنه 

از خدا کمک می خوام شما هم دعام کنید 

علی الحساب اوضاع خیلی خوب نیست 


کسی که اینا رو می خونی 

بدون اینجا یه نفر هست که داره می میره 

دق میکنه 

داره تمام تلاششو میکنه که دل عشقشو نرم کنه 

تمام سرمایه فکری و روحیشو گذاشته 

دل نگرانه 

چرا 

بخاطر اینکه جلوی چشمش به دلیارش میگن حالتو می پرسیم بعدا 

دارم میمیرم 

چرا نفهمیدی هنوز ؟ 

چرا نمی فهمی 

میشه خدایا حال منو دریابی و یه کاری کنی درست شه ؟ 

دیگه طاقت ندارم 


.

.



آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها